بنفیسیات بنفیسیات
|
«دوکوهه» می ترسد.پیشانیش خیسی عرق دارد.انگشتان ظریفش می لرزند.به هق هق می افتد.شانه هایش می لرزند! اطراف تا چشم کار میکندخاک است!.خاک ، خاک،خاکو دو تپه ی خاکی! همه هستند!همه ی آنها که دلشان را شکسته است.بغض دارند.اما هیچ کس دست کمکی....نه!!! پا می کوبد.قسم می دهد.می گویدکه میترسد.میگوید که رهایش کنند.می گوید که میییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییترسد!!! ........چادرش همه خاک است!اشک هایش کدر....یکی از آن آشنا دل ترمیمی ها می آید جلو زیر بغلش رامی گیرد.بلندش می کند.می گوید که نترسد!آنجا مراقبش اند!می گوید طلائیه خوب است!!! می گوید که نترسد!آرام بگیرد!ساکت شود تا ببرندش!اشکهایش خشک شده اند.می کشندش به سمت ماشین!...از خواب می پرد!!!
بنتی شاید مینیاتوری... [ پنج شنبه 91/9/16 ] [ 1:16 عصر ] [ benfis b ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |