بنفیسیات بنفیسیات
|
... امشب روی تختم دراز کشیده بودم .رو به سقف. دستهام از دو طرفم افتاده بودن و موهام ریخته بود دورم. هر چی با خودم کلنجار میرم این افکار ولم نمیکنن. دلم نمیخواد با سوختگی بمیرم. دوست ندارم جسدم انقدر سوخته باشه که سیاه باشه و غیر قابل تشخیص . و بوی گند گوشتای سوختم حال کسایی رو که دوستشون دارم بهم بزنه! دلم نمی خواد لحظه ی آخر از شدت بوم نگام نکنن. بعد فکر کردم به خفگی... اونم نه با دست یا طناب ... که پوستم کبود شه و دهنم قفل کنه و ناخن بره توی گوشتهام وطناب زخمیم کنه. خفه شدن تنها توی یه آپارتمان ... اون هم خوب نیست... دوست ندارم جنازم بمونه و بو بگیره. انقدر بـــــــــــــــــــــــو بگیره که از شدت بو همسایه های جهان سومییم کنجکاویشون گل کنه و زنگ بزنن به یکی از این اداره جات و ... اونام بیان و جنازمو بندازن توی یه کیسه سیاه و از شدت بو در اولین فرصت چالم کنن. دوست ندارمم که غرق بشم. از دست و پا زدن خوشم نمیاد. دوست ندارم زجر بکشم. دوست ندارم وقتی مردم آخرین قیافه ای که همه ازم می بینن یه بدن آب گرفته ی باد کرده ی کبود باشه. دلم نمی خواد رو چشمام لخته بسته باشه. دلم می خواد آروم بمیرم. آرووووووووووووووووووم... توی یه حال خوب... سرنماز... تو حرم ... تو بغل کسی که دوستش دارم... از یه جای خوب با یه حال خوب برم... برم... تو بغل خدا...!!! دوست دارم برم حموم ... غسل کنم.. لباس نو بپوشم.. عطر بزنم به خودم... یه دل سیر گریه کنم... یه دل سیر خدارو شکر کنم... یه دل سیر آدمایی که دنیامن رو ببـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــینم!!! دلم می خواد با دل سیر از این دنیا برم!!! یه دل سیر!!!! تذکر1:این نوشته صرفا هیچ ارتبلاطی با صادق جان هدایت ندارد.پس: هیچ ارتباطی به خودکشی نداشت!!! تذکر2:نیت من از یک دل سیر کاملا دل سیر معنوی ست.نه مادی دنیوی!!! تذکر3:هیچکداممان چند نفس بیشتر وقت ندارریم!!!عمیق نفس بکشیم!!!! بنتی مینیاتوری [ چهارشنبه 91/6/8 ] [ 5:25 صبح ] [ benfis b ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |