بنفیسیات بنفیسیات
|
این روزها تنهایم! من مانده ام و بالشم! نم اشک رفته در جانش ! خشک نمی شود! چشمان من هم... ... خشک نمی شوند!!! چرا آیا واقعا؟؟؟ بالشم سکوت کره است! اعتراضی ندارد! تنها نگاهم می کند! شب ها ماه را می بوسم و می خوابم! می گویم:ماه جاااان؟ من را میبری پیش خودت؟ آنجا....نزدیک خدا!!! او هم لبخند می زند و می گوید: (اندکی صبر....سحر نزیک است) بعد من لبهایم می چسبد به شیشه ی یخ پنجره! می بوسمش و در آغوش بالشم خدا را صدا می زنم... آنقدر که خوابم میبرد و ... فردا روز از نو ....روزی از .... بنتی جان [ دوشنبه 90/10/12 ] [ 1:6 عصر ] [ benfis b ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |