سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بنفیسیات
بنفیسیات 

یه روزی دنیا خوب بود و آروم بود بنتی منیاتوری داشت با دوستش توی خیابون راه می رفت که چشمش خورد به یک کوله ی دخترونه پشت ویترین.خیلی خوشش اومد!رفت توی مغازه و قیمت شو پرسید و فهمید که چون کیف از یک مارک معروفه خیلی گرونه رفت خونه ...

.

.

.

.http://l3.zassets.com/images/z/1/1/7/1172027-p-DETAILED.jpg

.

.

.

.

از در که رفت تو رفت سراغ مامانش و کلی از کیف مورد نظرش برای مامانش گفت.اما مامانش گفت:بنتی جان؟مامان تو که الان 2 تا کیف داری،بعدم 2 هفته نمیگذره که کلی پول دادیم واسه رنگ دیوار اتاقت.بنتی منیاتوریم ناراحت رفت توی اتاق رنگین کمونیش و همونطور که آهنگه رنگین کمونو واسه خودش میخوند روسری و مانتوشو درآورد و یه تی شرت و شلوارک پوشید.موهاشو شونه کرد و بست و چند دور دوره خودش چرخید و ولو شد روی تختش!جوراباشو در آورد و پرت کرد از پنجره بیرون(عادتش بود.چون معتقد بود هوای اتاق رنگین کمونی اش کثیف می شه حتی به اندازه چندتا مولکول.و باباش هر روز که میومد خونه مجبور بود جورابای خانومو که کفه حیاط پخش شده بودن و برداره و بیاره بالا وبندازه تو سبد لباسای کثیف)بنتی منیاتوریه دیگه...کاریش نمیشه کرد!

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

چن روزی گذشت و هر روز که بنتی منیاتوری از جلوی اون مغازه رد میشد دلش هوای کیف رو میکرد.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

یه روز صبح توی حیاط مدرسه توی صف واستاده بودن که ناظم اسم بنتی منیاتوریم جزء برنده های جشنواره قلم (مسابقه داستان نویسی) اعلام کرد و جایزه یه کارت هدیه دادند که توش 60 هزار تومان پول داشت.وقتی اومد خونه دیگه کاملا بالهاش از زیر مانتوش در اومده بود.اون خیلی خوش شانس بود.!

.

.

.

.

.

.

.

.

خب دیگه بقیه ی داستانو قطع می کنیم.خیاله همتون راحت.بللللللللللللللللللله مثه همه داستان ایرانیا آخرش خوبه!بنتی منیاتوری اون کیفو خرید!

بلههههههههههههههههههههههههههههه!

هووو...هووو...هووو

بنتی منیاتوری

 


[ شنبه 90/2/17 ] [ 4:42 عصر ] [ benfis b ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

طریق ارتباطی پسندیده برای یک آنتی سوشیال
موضوعات وب
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 29
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 187439