سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بنفیسیات
بنفیسیات 

یه روز مثل هر روز توی یه شهر مثل هر شهری یه دختر مثل هر دختری به اسم بنتی منیاتوری

تصمیم گرفت اتاقشو رنگ کنه...

یه رنگ قشنگ.نمیدونست چه رنگی...!یه رنگ مثل همه رنگها!!!

اول فکر کرد آبی:که بشه یه تیکه از آسمون،یا که بشه اتاق آبی سهراب سپهری.آخه اون عاشق سهراب بود.

بعد فکر کرد که زرد خوبه:که توی زمستون اتاقش گرم باشه و تابستونی.آخه تابستون فصل مورد علاقش بود.

اما بعد

.

.

.

بنفش رو انتخاب کرد.تا بشه مثل یه باغ پر از بنفشه و حس کنه که توی طبیعت.آخه اون با طبیعت دوست بود.

بعد فکر کرد که قرمز رنگش کنه.تا هر وقت تو اتاقشه تمام وجودش بشه انرژی و هیجان...

اما یهو شک کرد...

رنگ سبزو برداشت.مثله اینکه دیگه تصمیمش رو گرفته بود.قلموی درشت رنگ رو برداشت و زد توی رنگ و همش زد.

.

.

.

از بوی رنگ که پیچید تو اتاق خوشش اومد...و بلند خندید از ته ته گلوش...

موهاشو با دست جمع کرد و بست پشت سرش.تا یه وقتی رنگی نشه.

قلمو رو بلند کرد و یه کم تکون داد ویه ذره اش چکید رو شلوارکش.سریع با دست پاکش کرد اما رنگ جذب پارچه شده بود.نقطه ی روی شلوارک قهوه ا ی شده بود.از رنگش خوشش اومد و فکر کرد که اگراتاقو قهوه ایکند میشه مثله یک کلبه ی چوبی کوچولو...

نمیتونست تصمیم بگیره.کاش مامان و بابا این کارو به خودش واگذار نمی کردند.رفت و پنجررو باز کرد.بارون می اومد.آهنگ بارونو گذاشت و رفت ولو شد رو ی راحتی سرخابی رنگش...

بوی نم بارون ....بوی خاک....بوی رنگ.....چند تا نفس عمیق کشید.

تا الا ن سره یه انتخاب انقدر فکرنکرده بود.

چشماشو بست و رفت تو خیالات

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

احساس کرد یه گرما داره روی پوستش وول میخوره.چشماش رو واکرد و دید آفتاب زده.و یه رنگین کمون بزرگ جلوی چشمش ظاهرشده.انقدر قشنگ بود که فکر میکرد آلیس شده و اومده تو سرزمین عجایب.

رفت طرف سطل های رنگ و بالاخره تصمیمشو گرفت.نه آبی.نه زرد.نه بنفش.نه قرمز.نه قهوه ای.

رنگ:

رنگین کمون

 


[ پنج شنبه 90/1/25 ] [ 11:42 عصر ] [ benfis b ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

طریق ارتباطی پسندیده برای یک آنتی سوشیال
موضوعات وب
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 14
کل بازدیدها: 187393