سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بنفیسیات
بنفیسیات 

دیده اید وقتی در انتظار چیزی باشیم زمان کند می شود و جانمان را به لب می رساند تا برسد اما اگر بیکار باشی و در انتظار هیچ چیز همه چیز به  سرعت از جلویت می گذرد.انگار نه انگار که همین ها بودند که یک بتن چندصد کیلویی به پاهاشان وصل بود!!!

حالا شده حکایت من...!

من در انتظار پائیز!!!

آخه مگر می گذرد این روزهای کند...

پائیز...

فصل پائیز...شاید سلطان قلب ها نباشد...اما سلطان غم ها حتما هست!!!!

پائیز مال آنهاست که عاشقند....

آنهایی که خدا را جز آرزوهاشان می بینند!!!

پائیز مرا غمگین می کند ، افسرده می کند ....

اما با همه ی اینها دوستش دارم!!!

برای آمدنش آماده شده ام.جوراب های کلفت آجری رنگم (مخصوص فصل پائیزم است،خریده ام که با آن روی برگ ها راه بروم و سمفونی برگهایش را گوش بدهم.)را از کمد درآورده ام و گذاشته ام روی متکایم...

پنجره را نیمه باز گذاشتم تا هر وقت که آمد و صدایم کرد بدووم پشت پنجره  و برایش دست تکان بدهم...بگویم:سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام پائیییییییییییییییییییییییییز!!!

سلااااااااااااااااااااااااام سلطاااااااااااااااااااااااااااااااااان غم ها!!!لیستت را نشان من هم میدهی؟امسال چند نفر قرار است زیر بارانت عاشق شوند؟هان؟می دهی بخوانمش؟!

تا چند وقت پیش هر وقت زیر باران بودم کلی حرصم در می آمد و غر می زدم و عصبانی میشدم.

اما امسال...میمیرم برای پیاده راه رفتن زیر باران(به قول یکی از دوستان دستم را کرده ام توی پریز برق شاید!)...برای خیس شدن..برای یکی شدن با خدا...باران مال خداست...خوش به حال خدا...دل دل می کنم برای سکوت و صدای شرشر باران...

میبینی پارادوکس را؟!همه جا سکوت می شود...سر تا پا اما همه ی همان همه جاها پر از صدای شرشر باران می شود...

آسمان پائیز که بغرد و بنالد همه ساکت می شوند...

لابد حرف دل همه را می زند....این را من نمی دانم!!!یادم باشد این را هم از پائیز جان بپرسم!

آن ابر های نیلی...بوی خیس خاک که می خورد صدایت را،خفه ات می کند اماخودت ادامه می دهی می خواهی تا نهایت ریه هایت برود و خفه ترت کند!!!

من... منتظر باران پائیزم!!!

زار بزن ای پائیز!!!اشک بریز!!!بلکه این بغض خاک خورده ی من نیز بشکند...!!!!

من در انتظار اشکهای تو نشسته ام  پشت پنجره !می بینی این پنجره ی چوبی کوچک را ای سلطاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان غم هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟!!!







 

ت.ب:اولین باران پائیز را که دیدید بدوید زیر آسمان خدا...پاکتان می کند...مهربانتان می کند...امتحانش ضرر ندارد!!!!


 


[ پنج شنبه 90/6/31 ] [ 12:35 عصر ] [ benfis b ] [ نظر ]

چند روز پیش رفتم دکتر

دکتر کلی نگاهم کرد.

کلی حرفهایم را گوش کرد نمی دانم کلی به چه فکر کرد  اما کلی فکر کرد.

بعد...عینک بدون قابش را آورد وسط تیغه ی بینی اش.

راستی چرا عینک بدون قاب؟حیف آن همه قاب خوشگل و رنگی رنگی(البته آن روز این سوال به ذهنم نرسید ولی جدا:چرا عینک بدون قاب؟)

القصه...

آقای دکتر یه اهمی کرد و گفت:مریضه.

پرسیدم :کی آقای دکتر؟؟؟

گفت:روحتان...کودک درونتان!!!!

از وقتی از مطب آمدم بیرون دارم به کودک درونم فکر میکنم.

حتی در ایستگاه اتوبوس

وقتی دکتر گفت کودک درون خیلی جدی نگاهش کردم ،یادم نمی آید چطوری جدی(خیلی جدی) نگاه کردم اما خیلی جدی نگاهش کردم و گفتم:برای درمان چه باید بکنم دکتر؟؟؟

دکتر باز هم صدایش را صاف کرد و گفت:شاد باشید،کودکانه رفتار کنید،با همه دوست شوید،مهربانی را تمرین کنید،عصبانی هم اگر می شوید زود آرام شوید،گریه کنید به میزان کافی،بی جهت بخندید،خنده یادگار کودکیست،گاهی اوقات بدوید،قهر

کنید،اما زود ببخشید و زود فراموش کنید،بروید توی باغچه و گل بازی کنید و مجسمه گلی بسازید،نقاشی کنید،برای خودتان شعرکودکانه اختراع کنید،رنگ های شاد بپوشید،اصلا رنگ و وارنگ بپوشید،نمک پاش را روی خورشت خالی کنید،دست کم یک چیز را خراب کنید،یک عروسک ببرید حمام و بشوریدش،لواشک بخورید،پشتی بچینید و برای خود خاله بازی کنید،گاهی اوقات جیغ بزنید،برگ درختان را بکنید و بخورید،آب بریزید توی یقه ی دیگران....

به همه محبت کنید!!!درست مثل کودکان!!!

سعی کنید!میتوانید!!!









کارهایی را که بزرگ هامی کنند انجام ندهید(درست مثل کودکان)

آنوقت است که داریدزندگی میکنید!!!!

این 2 روز دنیا را...








 



 




من میخواهم همیشه کودک باشم...حتی اگر اتهام سبک سری بر پیشانیم بخورد....


[ دوشنبه 90/6/28 ] [ 12:13 عصر ] [ benfis b ] [ نظر ]

این بار تیتر نداریم

در کودکی معیار دوستی با بچه ها چیست؟

مثلا:شجاع بودن،زرنگ بودن،پایه هر کاری بودن.با کودکی همبازی  می شدید که به خاله بازی پشت نکند و برای عروسک هایتان دهن کجی نکند،در موقعیتی که خرابکاری کرده واقعیت را بگوید و تقصیر شما نیندازد؛اما چه می شود که وقتی بزرگ می شویم این معیارها بی ارزش می شوند؟!چرا؟!چه چیز؟!چگونه باعث این تغییر می شود؟!!!

_بالا رفتن درک

_بیشتر شدن فهم

_تغییر آدمها

_جامعه

_ترس

_به وجود آمدن معیار های مهم تر

چه چیز باعث این تغییر است؟چگونه بعد از کودکی همه به هم نامحرم می شوند؟!

چرا بعضی با توجه به خواسته ی جامعه زیر بار این هنجار نمی روند؟!

آیا آنها حرفی دارند؟!!!!

چرا وقتی بزرگ می شویم .............................................؟!

بعضی گرگ می شوند و بعضی بره؟!

چرا جامعه افراد را تقسیم می کند؟!

چرا عده ای خوبند و عده ای بد؟!

معیار چیست؟؟؟

.

.

.

.

لا اقل بگویید معیار از کجا می آید؟!

شاید بتوان تعقیبش کرد؟!هان؟!

این ها می گویند که از زندگی چه بخواهیم؟

_قدرت

_سلطه

_حکم کردن

_دستوردادن

_رعایت بی چون و چرای هنجار

چرا وقتی عده ای می فهمند باز هم سیاه و سفیدشان می کنند؟!

در نظر آنها چه کسی بد است؟؟؟؟

آنکه نمی فهمد و می شکند؟یا آنکه می فهمد و می شکند؟!!!!

چرا شکستن در این جامعه مخصوص اشیاست؟

چرا دل شکستن شکستن نیست؟

چون دیده نمی شود؟پس چشم دل چه؟

آیا چشم دلشان کور است؟؟؟

چرا لحظه ای که دل می شکنند یا اصلا نمی فهمند شکاندند یا می فهمند و می خندند ؟!!!

چرا فقط برای خوب رویان دل می سوزانند؟!تازه آن هم گاهی!!!

آدم بد کیست؟آنکه چهره اش زشت است  یا باطنش؟!!!!!

چرا تعریف جامعی برایش وجود ندارد؟

چرا نمی شنوند صدای دل شکسته ی آدمهای اطراف را؟!!!

اصلاحش می کنم:چرا می شنوند و نمی خواهند بشنوند؟!چرا به روی خودشان نمی آوردند؟!چرا؟!

چرا همبازی های کودکیمان هم دیگر خوب یا بد بودنشان معلوم نیست؟؟!

معیارهایمان را خرد کردیم و یک مشت چرند جایش گذاشتیم تا بگویند بزرگ شده است!!!!!

میخواهم صد سال سیاه بزرگ نشوم!!!!!!!

باید شنید

تغیییر داد

با آن اندکی که می فهمند!!!

بر علیه آنان که نمی شنوند و نمی  بینند و احساس نمی کنند به معنی دیگر بزرگ شده اند!!!

 

 

 

 

 

 

 


پ.ن :این متن به هیچ وجه سیاسی نیست!

 

 


[ پنج شنبه 90/6/24 ] [ 3:33 عصر ] [ benfis b ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

طریق ارتباطی پسندیده برای یک آنتی سوشیال
موضوعات وب
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 187412