سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بنفیسیات
بنفیسیات 

نشسته بود رو آخرین پله ی راهروی مدرسه!

دلش را گرفته بود و ناله میکرد!

بچه ها از کنارش می گذشتند و گاهی شاید کسی حالش را جویا می شد.

کلاس اولی ها توی حیاط والیبال بازی می کردند و صدای دویدنهاشان می آمد.

صدای پای معاون که آمد انگشترش را از انگشت سبابه اش درآورد و خود را بیشتر مچاله کرد!!!

آنقدر مچاله شده بود که می شد از رویش ردشد!!شاید!البته!باید پاهایت دراز می بود!

مثل معلم بهداشت دبستان دختر دختر عمه ی من!

معاون حالش را برانداز کرد!عینک آویزان از گردنش را روی استخوان بینی اش گذاشت:

-الان چی دارین؟؟؟

-اللللان؟ریاضی خانم!

-زنگ بعد چی دارین؟؟؟

-ریاضی جبرانی خانم!!!

-نمیتونی تحمل کنی؟بشینی سر کلاس؟از درس عقب میمونی آخه!!!ریاضی واسه شما انسانیا واجبه!!!

-خاااااااانم؟آخه حالمون خوب نیست!!!!

معاون رفت طرف دفتر و برگشت!

-هیچ جوره نمیتونی بشینی سر کلاس؟؟؟

-خاااااااااااانم....

اشکای دختر ریخت روی گونه های سرخش!!!

معاون تلفن بی سیم رو داد دست دختر .

-زنگ بزن مامانت بگو با آزانس میری خونه!!!بعد تلفنو بده من صحبت کنم!

دختر دست چپش را از محاصره دلش رها کرد و شماره را گرفت!!!!با صدایی در هم ریخته با مادرش صحبت کرد!

آنقدر بی حال حرف زده بود که مادر بیچاره اش دلشوره گرفتهبود 

و معاون بنده ی خدا تند تند وضعیت را توضیح می داد!

معاون گفت که خدمتکار  برود کیف و چادر دختر را از توی کلاسش بیاورد!

کلاس اولی ها از ورزش خسته و پر خنده برگشتند داخل کلاسشان!!!

دختر را بلندکرد و کمک کرد چادرش را سر کند!

تا وسط های حیاط بردش بعد دختر گفت که خودش میرود و از معاون جدا شد!!

معاون نگران حال یکی از دخترهای مدرسه ایستاده بود و دختر و رفتنش را تماشا میکرد!

عینکش را از مقابل چشمانش پائین آورد و روی مقنعه رها کرد!

دختر از در مدرسه بیرون آمد!

آژانس هنوز نیامده بود!

برگشت و پشتش را نگاه کرد و یکدفعه میمیک صورتش تغییر کرد.

به هوا پریدو جیغی کشید و بلند بلند زد زیر خنده!

می خندید و خوش حال بود!

چشمانش جمع شده بود!بالا و پایین می پرید!!!

آژانس یکدفعه ایستاد مقابلش!

سریع خود را به مریضی زد !دوباره!محض احتیاط!!!این بار!!!

نشست توی ماشین و زیر چادرش ریز ریز  و نخودی خندید!!!


.

.

.

.

.

.

.

.

.

پ.ن:ما دختر انسانی ها ریاضی دوست نداریم!اصلا از سردی خوشمان نمی آید!!!ما ادبیات دوست داریم!!!

از ریاضی و زنگ بی حالش بدمان می آید!!!بددددددددددماااااااان می آید!!!دست خودمان نیست که!!!

 کسر و تابع و رادیکال فدای یک تار موی شعر نیمایی و سجع و چهار پاره!!!


[ جمعه 90/8/6 ] [ 1:45 عصر ] [ benfis b ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

طریق ارتباطی پسندیده برای یک آنتی سوشیال
موضوعات وب
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 16
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 187909