• وبلاگ : بنفيسيات
  • يادداشت : بچه هاي من!
  • نظرات : 6 خصوصي ، 10 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    و اين داستان است...بله اين داستان است...!
    آفرين آيينه جانمان!حيف نيست قلم تو داستان نشود؟حيف نيست درحد يک به اصطلاح دلنوشته ي بدون ساختار بماند؟
    چرا خيلي حيف است...
    اي کاش داستان نوشتنت اتفاق نباشد...و ادامه دار...وممتد... وشور انگيز...

    و اما خود داستان:
    خيلي راضي کننده و بي ادعاست..با آنکه سوژه ي ناب و خيلي دسته اولي ندارد چون هميشه هنرمند ها مي گويند آثارشان بچه هايشانند اما با اين وجود داستان تو حرف هاي خاص تو را براي گفتن دارد.يعني اصلا تکرار و کليشه نشده. واين عالي است!و باور پذير بودن شخصيت "عزيز ترين آدم وجودت" توي قصه.خيلي خوب و خيلي خوب!
    اما:
    بايد توي جمله ي آخر،آن هم خيلي سريع و کوتاه لو مي دادي که چال شده ها داستان هايت بوده اند تا هيجان و تعليق به بالاترين حد ممکن برسد.
    به اميد "داستان"هاي بعدي آيينه ام...
    خوش قلم باشي و دردمند...