سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بنفیسیات
بنفیسیات 


آدمیزاد گاهی در عمرش کارهایی می کند که بعد ها برای خودش بسیار ارزشمند می شود.

 و از انجام آنها احساس رضایت فراوانی میکند.برای من یکی از این کارها نوشتن خاطرات

 (حسب حال) از دوران کودکی بود.

به یاد ندارم که این اخلاق پسندیده را مدیون چه کسی هستم .اما انچه مسلم است نقش مادر گرانقدرم

 در مطالعه ی فراوان کتب گوناگون بود که این امر به شخصه  نقشی اساسی در توانایی نوشتاری اینجانب داشته است.

از همان قدیم قدیم ها مطالعه و نوشتن لذت بخش ترین فعالیتها برای این حقیر بوده و همچنان نیز به همان منوال می باشد.

نوشتن خاطرات روزانه جز اولین حرکتهای مبتدیانه ی من بود.

خاطراتی که شامل  نهایت جزئیات و تفکرات به زبان رانده نشده همراه با تفسیر و نتیجه گیری بود.

در آخر همه ی خاطره ها بدون استثنا تخلص این جانب که «بنتی» بوده است به همراه تاریخ هجری شمسی

 ومیلادی وساعت نوشته شدن به طور کاملا دقیق قید می شده است.

در کنار تخلص پیشینمان شکلک لبخند کوچکی هم حک می شده است.

دو خط تیره ی عمودی و نیم دایره ای زیر چشمها و سه نقطه ی کوچک به موازات هم در دو طرف صورتک

 به عنوان جای جوش ها.

در این دفترها خاطرات انواعی دارند:

خاطرات از روی سر خوشی...

خاطرات از روی حرص...

خاطرات پر از اشک و هق هق...

خاطرات پر از ذوق...

خاطرات لبریز از خشونت...

خاطرات لبریز از عشق...

...و

چند خاطره هم وجود  دارند که هیچ احساسی را به خواننده  منتقل نمی کنند که به عقیده ای اسراف در کاغذ هم بشمار می رود.

بعضی خاطرات هم هستند که حاوی مطالب جالب تری نسبت به سایر خاطره ها هستند

برای مثال:

 خاطره ی روزهای  اول مهر

خاطره ی اولین واکسن

خاطره ی روزهای تولد

خاطره ی سفر های خانوادگی

خاطره ی روزهای مهم ( مادر،پدر،دختر)

خاطره ی تاسوعا و عاشوراها

خاطره ی چهارشنبه سوری ها

خاطره ی عید های نوروز

خاطره ی اولین زیارت کعبه

خاطره ی اردو های مختلف

...

یکی از دردسر های همیشگی من این بود که دفترها در کجا مخفی شوند که دست احدی آنهار ا لمس نکند.چه برسد به اطلاع از

 محتویات آنها....

اغلب پشت تخت.

پشت تابلو.

پشت شوفاژ.

بین کتاب های خاک گرفته که کسی راغب  به کنجکاوی در آنها نیست

و از این قبیل مکان ها برای مخفی سازی انتخاب می شد.

البته مادران که بهشت زیر پایشان است خانم پل را در این جیب و آقای پوآرو را در جیب دیگر گذاشته ومتاسفانه

متاسفانه گه گاه  موفق به کشف این محموله های حرف می شدند.

در دفتر های خاطراتم  توصیفات،اهانت ها،قربان صدقه ها،تکه کلام ها،طعنه و کنایه ها با یک واحد فونت درشت تر نوشته می شد.

و مادر اغلب پس از گشودن دفتر به علت ازدیاد صفحه ها به خواندن آن ها رضایت می دادند.

علاوه بر این حسن که مادر بیش از حد متوجه محتوای خاطره نمی شدند یک ضرر هم داشت.اینکه گاهی از پیوند دادن

آن قسمت ها ممکن بود سوء تعبیری پیش بیاید و شماتتی در اعماق نگاه مادر که این حقیر اصلا به آن راضی نبودم.

این روزها در تلفن همراه و کامپیوتر و تبلت و ... بخش های به نام نوتس یا استاتوس بوجود آمده که

 می توان همین خاطرات را درآن  ذخیره کرد و به راحتی برایشان رمز هم گذاشت تا دردسر هایی که در بالا ذکر شد

 به کلی منتفی شوند.

اما من هر چه سعی می کنم باز هم ترجیح می دهم با انگشتان خودم و خودکار و کاغذی ملموس خاطرات روزهای زندگی ام را ثبت کنم..

من فکر می کنم خاطرات خیلی زوتراز آنچه ما فکرش را بکنیم کوچ می کنند.

و تنها افسوس و حسرت را باقی خواهند گذاشت...

درست است که ما هیچگاه نخواهیم توانست روزهای گذشته مان را برگردانیم اما می توانیم

 با خواندن خاطراتشان لحظاتی پر از حال و هوایشان شویم.

حسب حال ننوشتی و شد ایامی چند                                                              محرمی کوکه فرستم به تو پیغامی چند؟

حافظ

بنت الهدی جان


 


[ شنبه 91/8/20 ] [ 1:3 صبح ] [ benfis b ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

طریق ارتباطی پسندیده برای یک آنتی سوشیال
موضوعات وب
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 183153