سلام بنتي جووووووووووونم

دوست داشتم نوشتتو بوي خاطره ميداد خيلي از اين چيزايي که نوشته بوديو من با چشمام ديدم و حسشون کردم...........دلم تنگ شده واسه اون روزا....

کاش ميشد دوباره برميگشت

سلام
شما که اينقدرمردم يا بهتربگم يونس دوستي چرا با آزانس ميري خونه؟ميگن تاکسي سوار شو عوض آزانس اختصاصي و بي مردم،نه عوض پياده روي...
داستان بنويس
خيلي خوبه که پر قلمي...هر روزآپ!

چرت ....

نوشتت رو خوندم...

عاشق آهنگ وبلاگتم!

چرا
من دوست دارم پادشاه باشم
يک پادشاه واقعي
يک شازده ي واقعي
مملکتم با تمام مملکت ها فرق داره
من پادشاه همه ي روياهاي خوبم
همه ي زندگي هاي قشنگ
آخ
مثل شازده کوچولو
که مملکتم يک سياره باشد
سياره اي که ديگران ناچيز مي دونن
مملکت من تمام داستان ها و رويا ها و تخيل هاست
من عاشق اينم که شازده کوچولوي گل سرخم باشم
مي فهمي ؟
شازده کوچولو يه شاهزاده بود
يه شاهزاده ي واقعي

من ...
اوووووووم
من ام تو ماشين هم مي تونم رو تمام آدما و افکارشون سلطه داشته باشم .
من پادشاه تمام فکر ها
تخيلات
رويا ها
و داستان هام
هر کدوم ما پادشاهيم
تو من
همه
تو ماشين قراضه
هم مي شه به آدما نگاه کرد
براشون داستان ساخت
بايد ببيني راننده تاکسي اي رو که
چقدر مي شه خوشبختش کرد و از اون هه افکار ترسناک نجانتش داد ....
آه
يک زمان دوست داشتم راننده تاکسي شم .....

سلام
انشاءالله هزار سال زنده باشي ، ( نه به خاطر خودت به خاطر اون آدما !)
کنکورت هم خوب بدي ،
تو مي توني بنتي

التماس دعا